خط نوشته های درهم

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

شب یلدا

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۰ ب.ظ
هر روز توی دفترم سرک میکشی ولی خودتو آفتابی نمی کنی. امشبم که شب یلداست. شب هزار قصه ناگفته. کجاس ننه سرما که باز بقچه خاطراتشو باز کنه و توی دهنمون نقل و نبات بذاره.
کجاس قصه های دختر شاه پریون که دست ما رو بگیره و ببره توی افسانه ها. چشامونو گرم کنه و از این دنیا ببره؟
یادته یادم تو را فراموش؟ یادمونه که فراموش کردیم ولی نمی خوایم یادمون بیاد که یادمون رفته.
کجاس عمورحمان که حافظشو باز کنه و برامون غزل بخونه:

می خواهم پیچیده باشم

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۴ ق.ظ
بگذار بگویند عاشق است. بگذار همه عالم و آدم را سرم خراب کنند. بگذار مثل بچه یتیم هایی که گوشه خیابان نگاه ملتمسش را به آن ها دوخته است، تنها نگاهم کنند و بگذرند. بگذار ساده از من بگذرند. می خواهم پیچیده نباشم. ساده ساده. می خواهم سادگی ام پیچیده باشد. لای احساس و عاطفه و گریه انقدر خودم را بپیچم که پیچیده شوم.

دختر قندی

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۹ ب.ظ
کجایی شاخ نبات که حافظ لب گور هم تو را ندا می کند. نه آفتابم لب بام است و نه پایم لب گور. مثل این چای لعنتی که مرا معتاد خودش کرده است، داری مرا دود می کنی. نه. خیال نکنی که وابسته ات شده ام، نه. خیال نکنی که دل داده ات شده ام، نه. خیال نکنی که آرزوی وصل تو دارم، نه....
من گدا و تمنای وصل او، هیهات ... مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

نه حتی عاشقت شده ام. نه دلداده ات. من نه کام میخواهم و نه نام. نه تو دختر شیرین شاه پریانی و نه من فرهاد قصه ها. قصه من و تو را هیچ کتابی ننوشته است. هیچ قلمی خاطره من و تو را ثبت نکرده است. تو همانی هستی که من فقط می دانم هستی. هر روز صورت زیبایت را در بوم خیال نقاشی می کنم. ابروهای کمانی ات را خون چکان می کشم و لبهای نو رست را غنچه. هر روز طرحی به طرحی می کشم و تصویرت را به گونه ای در می آورم.

آهای دخترقندی، زبان به کلام باز کن. نه لمس کرده ام تو را، نه دیده ام تو را، نه شنیده ام تو را، نه خوانده ام تو را، نه بویت شنفته ام، فقط زنگی در دلم هوار می کشد که هستی. بیا... به کلامی، به پیغام و نامه ای... دلم تنگ است و قرارم بر سر جنگ. نگذار دلتنگی ام رسوا شود. اگر لایق درد کشیدنم، مستحق دوریت نکن. آهای... صدایم بیش از این بلند نمی شود. دختر کولی، صدایم را شنیده ای؟

خاطرات سربازی / روز ششم

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ق.ظ

افتتاحیه دوره آموزشی


سخنران مسئول آموزش پادگان بود؛ «در کل دوره اگر 32 ساعت مرخصی موجه و یا 8 ساعت مرخصی غیر موجه داشته باشید تجدید آموزش هستید. پس غیبت نکنید.» دلبر را جلوی خودم می دیدم. انگار او هم داشت گوش می داد که متاهلین عصر پنج شنبه و جمعه می توانند مرخصی بروند.

این ماشین هم نرمه، هم گرمه

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۷ ق.ظ
همیشه به دلبر می گفتم آزمون سختی خدا معمولا کوتاهه. آزمون خوشی های خداس که سال های سال طول می کشه. معمولا آدما توی آزمونای خوشی ها مردود میشن. وقتی خوشی زیر دلشون میزنه خدا و پیغمبرو یادشون میره. درسته که آدم گرسنه دین و ایمون نداره ولی همیشه یه چشمش به آسمون هست که یه برکتی بیفته توی زندگیش ولی آدمی که همه چیزو با پولش میخره چی؟ دنیا فقط مادیات شده و هر چیزی بخوای با پول به دست میاری. آدم پولدار دیگه به خدا نیازی نداره...مگه فقط لحظه های قطع امید...

سربازی / روز پنجم (2)

دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۶ ق.ظ

عین مرده ها


- چرا من وقتی گفتم سه سوت شما خندیدید؟ می خواهید پدرتان را دستتان بدهم؟ می خواهید کاری کنم که به قد قد بیفتین؟ خوب است که بفرستمتان توی محوطه تا آشغال ها را جمع کنید؟ کی بود خندید؟ خودش بیاد بیرون. کارش ندارم. هر کی خندید بیاد بیرون. بگین کی بود که همه رو میندازم بیرون ها...

کسی حرفی نزد. دوباره شروع کرد به تهدید: تشویق برای یکی، تنبیه برای همه. میگین کی بود یا همتون رو تنبیه کنم؟

سربازی / روز پنجم (1)

دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۲ ق.ظ

حلقه


فرمانده سر صف گفته بود: همه انگشترهاشون رو در بیارن و بکنن توی ساکاشون. نبینم کسی انگشتر توی دستش باشه. هیچ چیز مثل این برایم سخت نبود. هر وقت حلقه ام رو می دیدم یاد دلبر می افتادم. یاد روزهایی که با هم راه می رفتیم. حس می کنم اگر حلقه ام را در بیاورم انگار دلبر را فراموش کرده ام. اگر توی تلفن از حلقه پرسید چه جوابی بهش بدهم و ... مجبور شدم که درش بیاورم. البته به زور. داشتم فکر می کردم چه کارش کنم.

شورای شهر در بازی استقلال-پرسپولیس

يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ
امروز یکی از اعضای شورای شهر بهم میگفت جلسه ساعت 6 افتاده به ساعت 4. وقتی علتش رو پرسیدم گفت: به خاطر بازی استقلال و پرسپولیس.

خونم خونم رو میخورد. یعنی بازی استقلال پرسپولیس این قدر مهمه که جلسه شورای شهر رو هم تغییر میده؟ یعنی برای شورای شهر این قدر دیدن مستقیم بازی مهمه که جلسه رو جابه جا می کنند؟!

حالا میری دنبال مسئول میگن جلسه است. سه چهار ساعت جلسه طول میکشه. بعدم که از توی جلسه در میاد میگه بعدا بیاین چون یه جلسه دارم توی فرمانداری، بعدش یه جلسه توی شهرداری. یه مهمون هم از تهران داریم. عصرم عزای مادر بزرگ دختر خاله فرمانداره و باید حتما شرکت کنیم. شبم رستوران چیچیَک دعوت کردن و چون مسئولین همه هستند ما هم باید باشیم و ....

داشتم از فوتبال می گفتم. دروازه بون شوت میزنه، پاسور پاس میده، هافبک لایی میزنه، مهاجم حمله می کنه و بعدم توپ میشینه روی پیشونی تیرک دروازه.

یکی میگفت مسئولین استقلال پیروزی رو ساختن تا ما مردم رو سرگرم کنن تا یادمون بره که چه بلایی داره سرمون میاد!!! به این نتیجه رسیدم که این جمله غلطه. مسئولین ما که خودشون سرگرم همین استقلال پیروزی اند. هنوزم رگ گردنشون کلف میشه اگه تیمشون گل بزنه. این ها نمونه کامل تهاجم فرهنگی اند. این ها مصدومان جنگ نرم هستند.

وقتی مسئولین شهرمون رو می بینم قشنگ درک می کنم که امام زمان مملکت ما رو نگه داشته. اگه دست قدرتش نبود مشخص نبود چه بلایی سر ما می اومد.