خط نوشته های درهم

۴ مطلب با موضوع «فلسفی نوشته ها» ثبت شده است

می خواهم پیچیده باشم

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۴ ق.ظ
بگذار بگویند عاشق است. بگذار همه عالم و آدم را سرم خراب کنند. بگذار مثل بچه یتیم هایی که گوشه خیابان نگاه ملتمسش را به آن ها دوخته است، تنها نگاهم کنند و بگذرند. بگذار ساده از من بگذرند. می خواهم پیچیده نباشم. ساده ساده. می خواهم سادگی ام پیچیده باشد. لای احساس و عاطفه و گریه انقدر خودم را بپیچم که پیچیده شوم.

دختر قندی

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۹ ب.ظ
کجایی شاخ نبات که حافظ لب گور هم تو را ندا می کند. نه آفتابم لب بام است و نه پایم لب گور. مثل این چای لعنتی که مرا معتاد خودش کرده است، داری مرا دود می کنی. نه. خیال نکنی که وابسته ات شده ام، نه. خیال نکنی که دل داده ات شده ام، نه. خیال نکنی که آرزوی وصل تو دارم، نه....
من گدا و تمنای وصل او، هیهات ... مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

نه حتی عاشقت شده ام. نه دلداده ات. من نه کام میخواهم و نه نام. نه تو دختر شیرین شاه پریانی و نه من فرهاد قصه ها. قصه من و تو را هیچ کتابی ننوشته است. هیچ قلمی خاطره من و تو را ثبت نکرده است. تو همانی هستی که من فقط می دانم هستی. هر روز صورت زیبایت را در بوم خیال نقاشی می کنم. ابروهای کمانی ات را خون چکان می کشم و لبهای نو رست را غنچه. هر روز طرحی به طرحی می کشم و تصویرت را به گونه ای در می آورم.

آهای دخترقندی، زبان به کلام باز کن. نه لمس کرده ام تو را، نه دیده ام تو را، نه شنیده ام تو را، نه خوانده ام تو را، نه بویت شنفته ام، فقط زنگی در دلم هوار می کشد که هستی. بیا... به کلامی، به پیغام و نامه ای... دلم تنگ است و قرارم بر سر جنگ. نگذار دلتنگی ام رسوا شود. اگر لایق درد کشیدنم، مستحق دوریت نکن. آهای... صدایم بیش از این بلند نمی شود. دختر کولی، صدایم را شنیده ای؟

آخ از اون جایی که نمی بُره

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۲۲ ب.ظ
این پست رو نخون.
می خواستم امروز در مورد «چشم» بنویسم. حسش نیومد. پس بذار یک کم از فلسفی بافی های ذهنیم بگم تا خالی بشم. گفتم نخون تا واقعا نخونی. میدونم تو هم اگه این مطلب رو بخونی ذهنت پریشون میشه. بازم اگه دوس داری بخونی مختاری...

داره حالم ازش به هم می خوره. دوس دارم توی روش واستم و هرچی فحش یاد دارم بهش بدم. دیگه واقعا نمی تونم تحملش کنم. تا کی دیگه باید گند بکاره و من آبروم بریزه. تا کی باید بدقولی بکنه و من خجالت بکشم. تا کی باید کارای زشتش رو تحمل کنم و به روی خودم نیارم. ای کاش یه رفیق بود تا می رفتم در خونش و حسابامون رو با هم تسویه می کردیم.

از سر بیکاری

سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۲۹ ب.ظ


سلام.

واقعا از سر بیکاری نیست که می نویسم. خیلی وقته که دوستان میگن توی قالب ها یا غالب های مجازی بنویسم. اگه دوستان کمک کنن ممنون میشم. خودم هم نمی دونم توی غالب ها می خواهم بنویسم و یا توی قالب ها.

مهم اینه که آدم بنویسه. حتی اگه شده از سر بیکاری گرچه من بیکار نیستم ولی کارهام هم اسم نداره مثل کار خونه که مادرم همیشه ادعا می کنه که اسم نداره ولی از صبح تا شب و از شب تا صبح درگیر و الاف همون هایی.