خط نوشته های درهم

تو نفس ما بودی

چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۲۱ ب.ظ
چشام روی همه. یه آشوب توی مغزم. یه کاووس توی خوابم.جواسم پرت کار کردنه. نمی دونم دارم چی سراغ دلم میارم. دارم به بی خاصیتی میرسم. شاید موسم هجرت رسیده باشه. یاد فتح خون افتادم. کجان اهل دل که بفهمن چی می گم؟ وقتی صدای زنگ کاروان بلند میشه، وقتی صدای الرحیل الرحیل میاد. بلن شین که کاروان داره میره ها... بلن شین که جا نمونی. آهای مردم بادیه! آهای آسمون جلای بی خونه راه بیفتنی که وقتی ساربون بره از گشنگی و تشنگی اگه هلاک نشین از تنهایی و بی کسی می مونین. الرحیل الرحیل.

نه
منو چه به این جور نوشتا. دیگه از بس عارفانه و مستانه و استادانه نوشتم خسته شدم. باس مشتی و سیبیل کلفتی بنویسم تا کسی گول ظاهر خوشگلمو نخوره. آره داش آکل. تو نفس ما بودی، تاج سر ما بودی، رفیق کوه و بیابون، حموم و شمرون، فین تو کاشون بودی. اما حالا چی؟ روغن سیبیلتو از لبت چکیده، سرخی لبت پریده، کلاه سرت از سرت جهیده.... داش آکل خسته ات ام. نوکرتم. جون خودت، جون مادرت بیا. داش بیا و از خماری مون بکش. بیا که مرامت خرابمون کنه....

نه
نه من اهل این داش بازیام نه باهاش رفیقم. مثل بچه ها بزار حرفامو بچه گونه، ساده ساده بزنم. مثل دختری که عروسک میخواد، پسری که ماشین کوکی میخواد، مثل لباسی که واسش واجبه، شیری که نخوره میمره، نوازشی که اگه نبینه قهر می کنه، بغلی که اگه نبینه نمی خوابه...


نه
دل تو سنگتر از این حرفاس... قلم من شکننده تر. بیشتر از این جا برای نوشتن نداره
قلم دیگر رمق در جان ندارد... وگرنه درد من پایان ندارد
افتادم به پرت و پلاگویی. خدایا مددی
  • هاشم آبادی

نظرات  (۱)

خوب بود داداشی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی