خط نوشته های درهم

۱۵ مطلب با موضوع «خاطرات سربازی» ثبت شده است

سربازی / روز اول (5)

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۲۴ ق.ظ

حتی یک چوب کبریت


رسیدیم. ساعت ده و نیم بود. دو و نیم که راه افتاده باشیم، حدود هشت ساعت در راه بودیم. بیرون پادگان به صفمان کردند. هوا سرد بود. سردِ سرد. زمین سفید بود و آسمان تاریک. شال گردنی که دلبر برایم بافته بود را محکم تر دور گردنم گره زدم. حال کسی را داشتم که می خواهد خودش را خفه کند. هوا سوز داشت. همه را جمع کردند تا صدا به آخرین نفرها هم برسد. زمین سرد و مرطوب بود. باید چمباتمه می زدیم. صمیمی تر و نزدیک تر نشستیم. به این بهانه کمتر سرما می خوردیم.

سربازی / روز اول (4)

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۰۰ ق.ظ

دلم برات تنگه، تهرون ... تهرون



داشتم چرت می زدم که صدای آواز بلندگوی اتوبوس تغییر فاز داد. صدا نازک و زنانه شد و دست های بچه ها به جنبش افتاد. خواب از سرم پرید. چند دقیقه ای گذشت که با کف و هورای بچه ها، تلویزیون هم روشن شد. شوهای قدیمی با چهل سال خاطره.

سربازی / روز اول (3)

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۰۵ ق.ظ

تنهایی


تلفن همراه قدغن بود. ظهر که به ترمینال رسیدم با تلفن کارتی به دلبر زنگ زدم. خبردار شده بود که ظهر حرکت است. برای این که دیر زنگش زده ام ناراحت بود. دوست داشت قبل حرکت، به حرم می رفتیم. بعد چند ماهی که از ازدواجمان می گذشت، داشتم تنهایی را حس می کردم. همین صبح بود که با دلبر حرف می زدم و هنوز ظهر نشده هوایی اش شده ام.

سربازی / روز اول (2)

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۲۷ ب.ظ

صد تومان تا حرم


پادگان پر بود از کچل ها و مودارهایی که توی هم می لولیدند. بچه های محمد رسول الله بیرجند را پیدا کردم. همه قشر و همه تیپ؛ یکی ریش بزی گذاشته بود و یکی پروفسری و یکی طلبگی. یکی موهایش را با تیغ زده بود، یکی نزده بود و یکی موهای بلندش را با کش بسته بود. شلم شوربایی بود.

سربازی روز اول (1)

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۳۷ ق.ظ

سربازی روز اول، تاریخ تحریر: شنبه؛ 2/12/1390

دلبر


دلبر را کنار کشیدم. توی گوشش گفتم: «برای این دو ماهی که نیستم مقداری پول جمع کردم تا دست خالی نباشی.» نزدیک بود چشم هاش سرریز کند. با نگاهش داشت تشکر می کرد. وقتی دستش را جلو آورد، سکه های مشتم را توی دستش خالی کردم. تازه دو قِرانی اش افتاد که چرا همیشه التماسش می کردم تا سکه بیشتری به من بدهد.