می خواهم پیچیده باشم
انگار نمی فهمم. احساس می کنند که پچ پچ هایشان را نمی شنوم. خنده هایشان را، با دست نشان دادن هایشان را و دل سوزاندن های مسخره شان را نمی بینم. نه. من همه را میبینم. اما میخواهم مثل عقابی که اوج گرفته است در آسمان هیبت پوشالی ام گم شوم. نمی خوام احساس کنند که می دانم که مرا با دست نشان می دهند. نمی خواهم احساس کنند که دل سوزاندن های بی اثرشان را می فهمم. می خواهم بگذرم.
بگذار در هفت پیچ روزهایم به من سر بزنند اما خنده ای هم ارزانی ام نکنند. بگذار برایم نگران باشند ولی دست به جیب نبرند و سخاوتی خرجم نکنند. بگذار بی شیله پیله زانو بزنم. بگذار از همه سجده هایی که کرده ام استغفار کنم. باید قبله ام را عوض کنم. از اقصی نقاط دل به کعبه ی عشق.
مگر نیستم. مگر قرار است که نباشم. مگر گناه است. بگذار یک جمله راست را از هزار روده چپشان ادا کنند. بگذار بگویند عاشق است.
- ۹۳/۰۹/۲۶