همیشه عقبم. هیچ وقت به رد دیروز نمی رسم. روزهای می آید و می رود. به قول ما رفت و آمد می کند ولی یادم هم نمی آید که چند روز و چند ماه گذشته است. فقط تعداد قسط های مانده از هر وامم را می دانم. می دانم که 13 ماه دیگر یکیشان تمام می شود و 18 ماه دیگر دوتای دیگرشان. آمار روزهایم را هم با روز بازپرداخت تسهیلات و قسط های خانگی می دانم. 20 و 26 و آخر هر ماه.
چقدر دوست دارم که این 18 ماه هر چه زودتر تمام شود و یک مقدار هم زندگی کنم. مقداری هم به خودمان برسیم. مقداری هم لذت ببریم. البته بعد 18 ماه باز باید به فکر ماشین بود.
دلبر جمله ای از نادر را به خاطرم آورد که می گفت: «با جامه ی نو، چارق نو نپوش، کمال غصه می آورد.»
عید امسال می خواهم با کمک دلبر، قدری متفاوت باشیم. مثلا می خواهم عکسی دو نفری بگیرم و توی خانه مان بزنم. سال ها می گذرد و هر سال یک عکس دونفری روی دیوار خانه ما کوبیده می شود. تا سال های زندگیمان را فراموش نکنیم. تا پیر شدنمان را مدام ببینیم و یادمان نرود که هر سال داریم به سال های آخر نزدیک تر می شویم.