خط نوشته های درهم

سربازی / روز سوم(1)

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ق.ظ

سربازی روز سوم، تاریخ: 4 شنبه؛ 3/12/90

 

شخصی گری موقوف


هنوز عادت نکرده بودیم که ساعت 4 صبح از خواب بیدار شویم. 5 نماز و 5 و نیم صبحانه. به قول بچه ها خروس شده ایم. صبح ها یا با سوت افسرنگهبان و نگهبان بیدار می شویم و یا با قوقولی های خروس های گروهان. البته ناگفته نماند در این هوای سرد خروس ها هم قوقولی هایشان گرفته است. فرمانده گردان می گفت دوره قبل نگهبانی هایی که دو ساعته است را ده دقیقه ای عوض می کردیم از بس سرد بود و بچه ها منجمد می شدند. از امروز دیگر «شخصی گری» نداریم. نه شال گردن و نه کلاه شخصی. شلوار و لباس گرم یشمی با کلاه یشمی و روی این ها لباس کار. فقط تا زمانی که اورکت نداده اند می توانیم کاپشن های خودمان را بپوشیم. با لباس های شخصی ام خداحافظی کردم و انداختم داخل کیسه. رسته ما مرزبانی بود و لباس هایمان خیارشوری نبود؛ می گفتند: «پلنگی لجنی». پیراهنش بد نبود ولی شلوارش توی پای همه زار می زد.

 

سردفتری


ساعت هفت و نیم صبح بود که فرمانده آمد و گفت: «به صف شین» ده نفر جلو می ایستادند و مابقی پشت سرشان. ما هم که زرنگ بازی در می آوردیم و هیچ وقت صف اول و دوم نمی ایستادیم. هم کمتر دیده می شدیم و هم اگر کاری بود صف یا ستون اولی ها را می بردند. الهام همیشه از خاطرات دوستان خدمت رفته اش حرف می زد. برای خودش کوه تجربه بود؛ «این جا هرچقدر کمتر توی چشم باشی و فرمانده کمتر تو را دیده باشه و نشناسه، بهتره. هم هیچ کاری بهت نمی ده و هم اگه خطا و اشتباهی بکنی، نه اسمت رو نمی دونه و نه می دونه از گروهان اونی.» هنوز اتیکت نداشتیم و فرمانده اسم بچه ها را از خودشان می پرسید. خیلی زود اسم ها توی حافظه اش می ماند. همان طور که اسم من از همین امروز تا آخر دوره فراموشش نشد.

- ما برای کارهای گروهان تعدادی آدم می خوایم که کمکمون کنن. کسی هست که بخواد منشی یا دفتردار بشه؟

دست بود که بالا می رفت. شاید باید می پرسید کسی هست که نخواهد منشی یا دفتردار شود! یک برگ کاغذ به هر کسی می داد و می گفت بنویس: «نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران» خیلی ها استعداد خطاطیشان را با دقت و حوصله امتحان کردند ولی جواب نگرفتند. من و دو نفر دیگر خطمان از مابقی بهتر بود. ما را از صف جدا کرد و فرستاد دفتر گروهان. فری کچل با ایما و اشاره می گفت: «منو یادت نره... دست ما رو هم بگیر.» گروهان کلا یک اتاق داشت و آن هم ابتدای ورود به آسایشگاه بود. فرمانده آمد و به یکی خط کش و کاغذ داد و به یکی لیست بچه های گروهان برای باز شدن دستش. من بی کار مانده بودم. عادت نداشتم پاچه خوری کنم و دور فرمانده بچرخم. شاید می خواست من را اصلاح کند که گفت: «تو برو موهاتو آرایشگر بزنه.»

بعد اصلاح به اتاق فرماندهی رفتم. آن دو نفر مشغول بودند ولی فرمانده توی محوطه و بالا سربچه ها بود. من هم رفتم داخل صف. هر کسی چیزی می پراند؛ «خوش به حالت، دیگه خدمت نمی کنی، دست ما رو هم بگیر و ...» مشخص بود که بچه ها یک طور دیگر به من نگاه می کنند. سردفتری را دوست نداشتم، نمی خواستم نوچه باشم، بعد نماز رفتم پیش فرمانده و گفتم: «من کار نشریاتی بلدم. می تونم توی این زمینه خیلی کمکتون کنم.» فقط گفت: «برو برای سردفتری...» نرفتم.

 

رالی با تراکتور


آرایشگر حرفه ای نبود. این جا همه آرایشگرند. گروهان یک موزر داشت که سر همه را با همان می تراشیدند. در هر آسایشگاه بیشتر از 180 نفر بودند. آموزشی 2 ماه بود و هر سال 6 دوره سرباز به پادگان می آمد. یعنی هر سال می شود حدود 1080 نفر. اگر موزر حداقل سه سال استفاده شود 3240 کله مختلف را امتحان می کند و می شود ام امراض و ام الکخ. البته همین موزر تا انتهای هر دوره دو سه بار مهمان  هر نفر است. هم سر و هم صورت. اصلاح کردن هم بلدی نمی خواست. همه عین هم بودند و کسی به فکر تیپ و قیافه اش نبود مخصوصا این که همه یک شکل و یک تیپ شده بودند. خیلی ها موها را کال کال می زدند. خیلی ها هم سر بچه های مردم را خونی مالی می کردند. آرایشگر با تراکتورش توی سرم رالی می کرد و صدای اگزوزش را به رخم می کشید. موهای سر من گوشه کریدور توی سطل آشغال کوتاه شد. وقتی موهایم با این کیفیت کوتاه می شد فهمیدم که اشتباه کرده ام که قبل خدمت به حسابش نرسیده ام. حوله برداشتم و شامپو. اگر مجبور نمی بودم توی هوای سرد با آب سرد در دستشور سرویس ها سرم را نمی شستم. اولش یخ می زنی ولی بعد لذتش وارد خونت می شود. وقتی سرم را کامل شستم تازه فهمیدم که آرایشگر چه دسته گلی به آب داده است ولی حتی دیگر حاضر نبودم برای ترمیم کله ام موزرش را روی سرم براند و گاز بدهد؛ هان....

 

  • هاشم آبادی

سربازی

نظرات  (۳)

سلام.
با "فراق کربلا سوزانده جانم را"  به روزیم...
چند خط دلنوشته و یه شعر کوتاهه

منتظر حضور شما و نظرات زیباتون در مورد این مطلب هستم...

التماس دعای فراوان

یا علی مدد
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد به این دیر خراب آبادم
در 42 دومین روز از فعالیت وبلاگی فاطمیون تصمیم ب نظر سنجی از فعالان مجازی گرفتیم
تا در صورت مثبت بودن برایند به فعالیت وبلاگیمون ادامه بدیم
لطفا با نظز خود ما را راهنمایی کنید

http://eheyat.blog.ir/1393/01/26-3

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی