خط نوشته های درهم

سربازی / روز چهارم (1)

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۰۱ ب.ظ

سربازی روز چهارم، 5 شنبه؛ 4/12/90

 

ارشد توالت ها


شب که برای نماز صبح بیدار شدیم، برق های توالت قطع بود. نبود نور هم در کیفیت جمعیت داوطلب توالت ها تاثیری ندارد. فقط تاریکی سرعت کار را کند کرده است و خیلی ها از زمان طولانی هر سرویس شاکی هستند. چند تا از سرویس ها هم که بالا زده و بوی گند و کثافت بلند شده است. یکی می گفت: خوب توی این تاریکی شما جایی رو می بینین که اومدین دستشویی؟ یکی هم همین سوال را از خودش می پرسید.

در طریق نفع خود کس نیست محتاج دلیل / بی عصا، راه دهان معلوم باشد کور را...

توی سرویس ها طبع شعر بچه ها بیشتر گل می کند. فقط خودمان را می شستیم و به متعلقات کاری نداشتیم. امروز برای سوسک ها عروسی است.

دستشویی ها امروز سوژه شده است. عصر هم که آب ها قطع شد و دست بچه هایی که توی توالت بودند توی حنا ماند. سربازی که مامور دستشویی ها بود اجازه نمی داد که بچه ها آفتابه ها را از دستشویی بیرون ببرند و از آبخوری ها آب کنند. می گفت برای من مسئولیت دارد، اگر آفتابه گم شد چه؟ من چه جوابی دارم که بدهم؟ حقا که لیاقت مسئولیتش را داشت. چرا بقیه استفاده کنند و او جواب بدهد؟ داشتم فکر می کردم که فرمانده باید به این سرباز نمونه نشان مسئولیت پذیری بدهد. اصلا می توان مسئولیتش را از نگهبانی دستشویی به ارشد توالت ها ارتقا داد.

بعضی ها می گویند چون دستشویی ها بالا زده است آب را قطع کرده اند. ته استکانی به نقل از بالاخدمتی ها می گوید: چون چاه پر شده است آب را قطع کرده اند. مورد داشته ایم که سه روز طول کشیده تا خالی اش کرده اند و سربازها توانسته اند با خاطر جمعی مستراح کنند.

حالا که آب نیست مجبوریم به بطری های پلاستیکی متوسل شویم. برای وضو گرفتن هم باید رفت به آب خوری بیرون محوطه گردان. در فضای باز و آب و هوای سرد. بچه ها به قدقد آمده اند. ته استکانی می گفت: «مرغ وقتی می خواهد تخم بگذارد کلی ناله می کند، می کشد و قدقد می کند. وقتی کسی توی سربازی می گوید که به قدقد آمده ام یعنی به لحظه زایمان...» نگذاشتم که روضه باز بخواند. 44   گز زبان دارد که همیشه ما از بیاناتش مستفیض می شویم. به هرحال نیمه شب هم که بخواهی به دستشویی بروی باید بروی بیرون محوطه گردان و آب بیاوری. بعدا رجایی گفت که مساله برق دستشویی ها اتفاق بوده و عمدی نبوده است.
  • هاشم آبادی

نظرات  (۴)

سلام یک چیزی که توی خدمت بهش رسیدم این بود که تاریخ رو همیشه قوم قالب نوشته اند . قانونه پایه بازی رو هم پایه بالاها درست کرده اند

یکی از بهترین مکانها برای خواندن کلمات قصار همین توالت ها است. مثلا من اولین بار تو همین مکان بود که این شعر را خواندم:

گرخواهی که مردم نبینند هنرت را...برخیز و بکش سیفون بالای سرت را
سلام استاد
چه کردی برای داستانی کردن خاطراتت؟
چرا جلسات ما رو نمیای؟ نمیای عیب نداره، اما کارت رو بکن.
توی خاطره گوییات بیشتر سعی کن از حس و حال خودت و چیزهایی که بهش فکر میکردی بگو!قصدت فقط بیان اتفاقات به صورت تسلسل وار نباشه!در کل لذت بردیم رفیق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی