از سر بیکاری
سلام.
واقعا از سر بیکاری نیست که می نویسم. خیلی وقته که دوستان میگن توی قالب ها یا غالب های مجازی بنویسم. اگه دوستان کمک کنن ممنون میشم. خودم هم نمی دونم توی غالب ها می خواهم بنویسم و یا توی قالب ها.
مهم اینه که آدم بنویسه. حتی اگه شده از سر بیکاری گرچه من بیکار نیستم ولی کارهام هم اسم نداره مثل کار خونه که مادرم همیشه ادعا می کنه که اسم نداره ولی از صبح تا شب و از شب تا صبح درگیر و الاف همون هایی.
حتی نمی دونم از چی باید بنویسم. با خودم میگم به فلسفی نوشته هایی بپردازم که ذهن پریشانم را خالی کنم. شاید هم بهتر باشه به جامعه بپردازم و همون طور که دوستان قدیم من را دیده اند، با لباس فاخر نقد جلوشون ظاهر بشم. دلم هم دوست داره که شعر و ادبیات افاضه کنم. یکی از دوستان هم می دونم که مثل همیشه می خواد که زندگینامه یا روزنامه و خاطرات روزانه ام را بنویسم.
این حرف ها و فکر و خیال ها فایده ای ندارد و باید بیایم سر خط...
فقط باید نوشت. این را از نادر یاد گرفته ام. البته نه آن نادری که رفت و برنگشت، نادر که با آتش بدون دودش بار گناه را از دوشم برداشت. سعی می کنم روزی یه مطلب یا به قول دوستان یک پست بذارم. شما هم کمکم کنید تا محقق کنم قول هایم را.